۱۳۹۸ فروردین ۹, جمعه







شوق پرواز قناری ها را


نتوانی دزدید

گر چه بال و پرشان

دانه به دانه ، پر به پر

برچینی


پری عیسی زاده







من غریب ِ شـــهر ِ خویشـــم
شــهرِ ما شــهرِ عجیبی سـت
شــهرافسـردگی انسـان هاســت
شــهر ســوداگری ِ روســـپیان
شــهرِ دزدانِ مسـلح گشــته
شــهرِ نیرنگ و دروغ

شــهر هزاران دلا ل

ماُمن " دین " فروشـــان جنایت پیشـــه

شـهرِ جهل ، شــهرِ فســا د
باغِ بی آب و گُل و خیلِ درختانِ صبور
شـاخه ها زرد شـده ، خشـک شـده از ریشــه
شـــهر ما شــهر عجیبی اســـت 
من در این شـــهر غریبم 
چه کنم ؟


ش . ا . " شــــیوا 





بغض که می کنی انگار

باران

گرفتارِ ابرهای توست

تا بوده اسب تارانده ایم به انتهای جاده ی وهم

تا بوده زارزنان از این زمانه ی بی رحم

با اسبِ بی سوارِ بازگشته گفته ایم

تا بوده بادبان برکشیده به سوی باد رفته ایم

و در سواحل بیگانه پهلو گرفته ای

مستِ باده ی فتحِ چه بوده ایم


پیاله دیگر کن 

عزیزِ عمرِ مانده ی من

نه کشتیِ بادبانی نه جاده ی وهم

تمامِ این دریا را شناکنان برویم

دریا چه روشن است 

وقتی که ماه

گرفتارِ چشمهای توست


مهدی فلاحتی






هان ای مرغک شب

شاهد جنایت میرغضب

حاکم آسوده تر از قبل

براین قوم ستم می دارد

تکه نانی به دهان هم اگر هست به زور

داروغه زحلقوم به در می آرد

خسته و غمزده این مردم بیچاره هنوز

در پی یافتن لقمه ی نان

گوش به فرمان همان حاکم شیطان صفت اند


محمدحسین شفیعی









باید سکوت بیاموزی


وقتی که آتش کلام تو


در هیچکس نمی گیرد


ای پرسه گرد حومه های نیمه شبان


مسخ تو به یک سایه


آغاز گشته است


و سایه جز سکوت زبانی نمی شناسد


عسگر آهنین




کشف هوای علف ها
در اشاره های تو بر پوست
به لبخندم آویختم
پس عبورم ده
با فانوس دستهات
از سردی روزهای خلوت راه
عبورم ده
پنهانم کن
در بهاری بی واژه و شک


زهره خالقی





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر