همینطور
رقصان که می بینی اش
در تهِ کوچه آرام در مِه فرو می رود
پشتِ وَهمِ چراغی که تنهاست
و چشم انتظارانِ پشتِ همه شیشه ها
اگر هم بمانند تا صبح
همین خالیِ کوچه پیداست
نمی دانم اینان چرا یادشان نیست
- نجوای شبهای پیشین
که «چشم انتظاری، شبِ آخرین است»؟
و امشب هم، آری
چراغی که آنجاست
وَهم آفرین است
مهدی فلاحتی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر