شعر ذوالقرنین

شعر



ميخواهم
تا زنده ام 
با اين پيكر لَخت و
چشماني تا به تا و
دست و پايي لرزان
تا آسمان را
سقفي بر سر و
زمين را
سنگ پاره اي
بالين دارم 
از تاراجِ ترنمِ ترانه هايم
با شما زنده گان
نفسي تازه كنم؛؛
***
ميخواهم
همچون پرنده اي
كه پگاهان 
مي نشيند
پشت پنجره هاتان
برايتان
چهچي بزنم
بي هيچ چشمداشت
تا از آن پيش
كه آوازم را
به خاطر بسپاريد
محو شوم به آني
در اندوه ِ انبوهِ ابرها
فرازِ بسترِ دريا
همچون خواب هاي روزگار جواني
كه گرم است
از حريرِ نازكِ رويا؛

اكبر ذوالقرنين


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر