شعر سهیلا

شعر


روبروی همین سیرک
دلقک اَم دارد از طاقت ِ خود می رود بالا
شاید آخر بازی همانجاست
بند ِ ترس می اُفتد آن پایین
ته ِ دلم کشیده می شود رو به بالا
شاید آخر ِ بازی ست آنجا
که چشم از گریه می ریزد پایین
پنجره ی بغض ِ دلقک می شکند
و من ماه را می آورم بالا
چه خونی می مکد این پرده ی خون آشام
روبروی همین سیرک
حس ِ ششُم دارد مُستند ِ فردا را می سازد
نور صحنه باید کم شود آنجا
زندگی از دماغ ِ سرخ ِ دلقکی فرو اُفتاد

سهیلا عزیزی




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر