شعر مهدی فلاحتی

شعر


بغض که می کنی انگار
باران
گرفتارِ ابرهای توست
تا بوده اسب تارانده ایم به انتهای جاده ی وهم
تا بوده زارزنان از این زمانه ی بی رحم
با اسبِ بی سوارِ بازگشته گفته ایم
تا بوده بادبان برکشیده به سوی باد رفته ایم
و در سواحل بیگانه پهلو گرفته ایم
مستِ باده ی فتحِ چه بوده ایم

پیاله دیگر کن 
عزیزِ عمرِ مانده ی من
نه کشتیِ بادبانی نه جاده ی وهم
تمامِ این دریا را شناکنان برویم.
دریا چه روشن است 
وقتی که ماه
گرفتارِ چشمهای توست

مهدی فلاحتی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر