شعر پویان

شعر


لحظه‌هایم غرق رویایی ست
و رویایم لبالب از تو و نامت
تویی که آه انگاری نشستی پشت پلکانم
و از پیراهنم نزدیکتر با من
و هر چشمی که می‌بندم
تمام خویش را بی‌تاب می تابی به قلب من
غبار غصه‌های کهنه‌سالم را تو می‌روبی
به عریانیِ بی‌فردایی‌ام تن‌پوشی از امید می‌دوزی
و در خالیِ جام واژگون زندگی من تو بی‌تردید
شراب عشق می‌ریزی
و می‌خوانی به گوش من
که می آیی
که می آیی
که می آیی...
پویان مقدسی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر