شعر پیرایه

شعر




از حوصله ی عشق گذشته است ارادت؛ 
اما همه جان باز امیدیم ، امیدیم
گیرم که شب خسته دلان سخت بلند است
ما منتظر صبح سپیدیم ، سپیدیم
ما دست نشستیم و نشوییم از امید 
در راه طلب ، رنج طلب را طلبیدیم
در قسمت ما هست دويدن، نرسيدن 
در این نرسيدن به سر تاخت دويديم
پرهیز نباشد ز رسيدن، نرسيدن ؛ 
در قفل زمان حوصله ی دسته کلیديم
شاید که به یُمن نفس عشق سرانجام
بر قامت دل، جامه ی سنجیده بُریدیم
شاید که دل و جامه و ما - هر سه به یک بار
تا خانه ی آن دوست رسیدیم ، رسیدیم
پيرايه یغمایی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر