دلم گرفت از این شب بی سحر خاموش
فضای سینه از هق هق گریه ها لبریز
کوچه ها خالی, خانه ها سیاه و درد آلود
آذین هر گذر, جوانی به چوبه دار
ساکنین این دیار, مبهوت
قفل سکوت بر لبها, به پایها زنجیر
آفتاب ای دریغ دیریست
از آسمان شهر ما کوچیدست
و دست ما به خدا نمیرسد, افسوس
پری عیسی زاده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر